سلااااام 
دیدین من برگشتم ، زیر قولم نزدم ، اگرم دیر اومدم به خاطر این بود که میخواستم کم کم بچه ها برگردن اینجا
خوب آقا من رسما تصمیم گرفتم از دو نفره هامون لذت ببرم و به این فکر کنم که لحظه خیلی مهم تر
گفتم که قبلا یه سر به نوشته های قدیم زده بودم ، بازم رفتم نوشته های قبل عروسی رو بخونم ، اون قسمتا که داشتیم کم کم کارا رو انجام میدادیم ، آخ خندیدم آخ خندیدم ، مصطفی نشسته بود قرآن میخوند ، مگه گذاشتم  بخونه ، عین ماهی وسط خونه از خنده بالا پایین ت میخوردم ، نفسم بالا نمیومد ، البته تهش یه لحظه دلم گرفت ، دلم واسه اون یاسمن سرخوش و بی خیال تنگ شد ، به مصطفی گفتم چی شد انقدر تغییر کردیم ، ما که خیلی شر و سر حال بودیم ، هر شب بیرون با بچه ها و گردش ، حتی اگه پولم نداشتیم ولی بیرون رو میرفتیم ، اما الان پیش میاد که مثلا یه هفته از خونه بیرون نمیریم ، در حدی که اخیرا اومدم برم خونه مامانم دیدم یا خدا چقدر یهو هوا گرم شده ، برگشتم به مصطفی گفتم هوا چه یهو گرم شدااااا !!!!!، چپ چپ نگام میکنه گفت خوب تو اول بیا بیرون قبلش بعد مقایسه کن ، آخرین بار فصل قبل بیرون بودی .
 خلاصه داشتم به مصطفی میگفتم چی شد یهو اینطور شدیم ، گفت خوب اون زمان دغدغه فکری نداشتیم ، همه غصمون درسمون بود ، من سرکار نرفته بودم ، تو هم درگیر کار خونه و اینجور چیزا نبودی ، ظهر بیدار میشدیم ، شب میرفتیم بیرون ، تا صبح فیلم میدیدم و بعد میخوابیدیم ، دیدم خدایی راست میگه ، من اون موقع نهایت درگیری ذهنم این بود زودتر درسم تموم بشه ، الان از صبح تا شب صدتا فکر و کار دارم ، ته هیجان انگیزی روزمون اینه بشینیم با هم فیلم ببینیم یا شام بریم بیرون .
 نهایت پذیرفتم این یاسمن و مصطفی رو ، دیدم حقیقتا آدم پخته میشه ، درگیر میشه ، درسته هنوز شور و حالشو داریم اما تایم و کارا نمیزاره  و بهتره قدر همون یه ذره ها رو هم بدونیم ، چیز دیگه این بود که من اون موقع نکته برداری میکردم از اتفاقاتمون و میومدم اینجا میگفتم این خودش خیلی تاثیر داشت ، ولی دیگه شد یه امر عادی ، منم اتفاقا یادم میره تا اینکه کسی میاد مثلا یه مدت خونمون بمونه و همش دستش به شکمشه و داره میخنده ، بعد میبینم من هنوز همون شیطنت و انرژی رو دارم اما تمرکزم روش کمتر شده 
مثلا اتفاق های عادی زیاد میوفتن که برای خودم و مصطفی یه امر عادی شده ولی یه شخص سوم که میاد بینمون انگار که خودمون هم متوجه بشیم رفتارمون بیشتر به چشم میاد.
به طور مثال اون روز ریحانه اینجا بود ، بعد افطار همه لهههه و خسته نشسته بودیم ، مصطفی تازه فوتبال هم رفته بود ، منم بعد کارای افطار افتاده بودم ، مصطفی برگشت بهم گفت میشه بری گوشیمو بیاری ؟ با آه و ناله گفتم کجاست ، گفت پشت سرت رو میز ، منم بلند شدم با زور رفتم سر میز میبینم نیست ، گفتم نیست اینجا که ؟! گفت رو اپن رو برو ببین ، رفتم میبینم نیست ، گفتم ای بابا نیست اینجا همممم ، گفت پس تو اتاقه برو ببین ، خش و خش رفتم سمت اتاق میبینم اونجا هم نیست ، یه لحظه تازه دوزاریم افتاد ، برگشتم بهش گفتم تو اصن میدونی گوشیت کجاست ؟!!نیشش باااااز میگه خوب تو ماشینه حتما ، یعنی میخواستم برم سمتش مثل یه پلنگ گشنه و افسارگسیخته ، دیدم ریحانه قرمز شده از خنده افتاده رو مبل ، منم پاشیدم از خنده ، خدایی شوهر دیوونه گرفتم من ، بعد جالبیش اینجاست با چشاش اشاره به سوییج ماشینم میکنه میخنده پچه پررو ، نه تو رو خدا من برم بیارم برات حتما !!؟
اون روز نشسته بودم از خواستگارام واسه ریحانه تعریف میکردم و دوران جاهیلیت آقا مصطفی عین خاله زنکا نشسته وسطمون نظر میده ، تازه بعضی وقتا دلشم میسوزه براشون ، دیوانه نیست این خدایی ؟!

آقا من برم سحری دست کنم بیام.( باورتون میشه مصطفی بیدار نشد ! عشق سحری بیدار نشد ، تصور کنید چقدر خسته بوده !)

من یه قول دیگه هم دادم و یادم نرفته ، قول دادم اینبار با عکس بیام پیشتون ، پس تشریف بیارید ادامه مطلب.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Samantha اطلاعات جامع و تخصصی سئو healthplus دلفین 360 Monica ایران من |با علم تا ثریا Juan آپدیت آفلاین نود 32، آپدیت آنلاین نود 32، آنتی ویروس نود 32 دریافت آخرین نسخه ربات کلش اف کلنز دکتر وب مستر