میدونم خیلی وقته نیومدم بنویسم ولی لذتی که در وبلاگ نویسی هست نه تو کانال تلگرام هست نه اینستا . میدنستم بلاخره میام مینویسم.
تجربه اینجور فضاها بهم یاد داد که فقط افراد رو از هم دورتر و دورتر میکنه ، افراد دسته دسته شدن اکثرا با نوشته های وبلاگشون خیلی فاصله دارن و بیشتر پیج ها جنبه دیداری گرفته
مخصوصا اینستا ، انگار افراد رو دسته دسته و شخصی سازی میکنه
خوب گذشته از این صحبتها میرسیم به خودمون ، بعد از دکتر رفتن مشخص شد که بعللللله دیسک کمر گرامی پاچیده بیرون و من درگیر دیسک کمرم شدم و به خاطر این درد لعنتی یه سفر به مشهد و یه سفر به کربلا رو از دست دادم  ،یه دوره کامل فیزیوتراپی هم رفتم اما بعد از یه مدت پام شروع به بی حس شدن کرد و تست نشون داد که هنوز اعصاب تو ناحیه کمر درگیر و دوباره رفتم فیزیوتراپی که تا حدودی خوب بود اما حسابی سرم شلوغ شد  کارهام زیاد و اینطور شد که یه روز عصر دیگه دردهای شدید پاهام شروع شد . الان وسط خونه افتادم و چپل طور دارم براتون مینویسم ، کارای خونه و نگهداری از من هم افتاده گردن مصطفی بنده خدا
از طرفی قرار بود با ماشین یه سفر بریم کرج که به خاطر شرایطم با پرواز میرم ، البته انقدر حالم بد که تصمیم داشتم نرم ولی به خاطرپدر بزرگ و مادربزرگم که چشم به راه ما هستن تصمیم گرفتم هرطور شده برم .

این مدت خیلی چیزا زمانش از دست رفت و نشد بیام بنویسم ، سال پیش کلی ماجرا سر گواهینامم داشتم و خندیدیم ، دور همی هامون با دوستامون ، تولدامون و.
این وسط چنتا کیس حمایتی داشتم که همشون درمان شدن و بعد رفتن پیش خانواده های خوب ، اخیرا هم تیلا خانوم بود که از باغ یکی از اقوام نجاتش دادیم و چند روز پیش فرستادمش تهران ، الان هم آقا دوده مونده پیشمون و هربار به یه دلیل برگشت خورده و واگذار نشده هنوز
کلی ماجرا سر همین واگذاری ها داشتم با آدمای عجیب و غریب که ختم به خیر شد
وسطای سال خالم اینا  بعد از چند سال یه سفر از قزوین اومدن که کلی خاطره شد و خوش گذروندیم دور هم
شب یلدا هم وسط کارهای نوسازی طبقه پایین بودیم که شد یکی از روزای سختمون و خبر اومد که پدر بزرگ مصطفی فوت کرده ، روزای خیلی سختی بود و من به خاطر وضعیتم نتونستم کمکی بکنم زمان برد تا آقاجون کمی بهتر بشه که باز عمو مصطفی که جانباز هم هستن مریض شد و اومدن اهواز برای عمل و شکر خدا امروز مرخص شد.
مامان هم بعد از اینکه من کمرم اینطور شد خودش به تنهایی کار مزون رو ادامه داد و ریحانه هم انتخاب رشته کرد و الان داره انسانی میخونه
این مدت کارمون این شده که با خالم اینا دور هم جمع میشیم و سریال میبینیم ، البته قبلا که بهتر بودم قبل دور همی میرفتیم پیاده روی که خیلی برای روحیم خوب بود این وسطا هم یه دوره پیش روانشناس رفتم که عالی بود و خیلی مسائل برام حل شدن .
خیلی دوست داشتم یه سری عکس هم بذارم ولی به خاطر وضعیت کمرم اینطور نوشتن خیلی مناسب نیست.
بنده خدا مصطفی رسما کارای مامانش اینا مامانم اینا و خودم افتاده گردنش ، انشاالله همیشه سلامت باشه که من نمیدونم اگر نبود من الان چیکار میکردم .
حتما این کمر اجازه بده میام بازم مینویسم ، مخصوصا اینکه دوست دارم حسم  و خاطرات اینجا ثبت بشه البته میدونم مثل سابق اینجا شلوغ نمیشه منتهی همین چند نفر و ثبت لحظات برام با ارزش.

راستی این پیج جدید توبی اون یکی رو اینستا بست @tobimeshmesh


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کسب درامد اینترنتی ساعت جی خرید پیج اینستاگرام Christine LIMITLESS محتوا اموزش فارکس به سبک نوین مورتین pingomatic میهن پرو